Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-04-28@15:32:25 GMT

نه به وزیر محافظه‌کار

تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۶۹۷۸۴۲

نه به وزیر محافظه‌کار

به اعتقاد آقاخانی، وضعیت امروز تئاتر صرفا نتیجه همه‌گیری کرونا نیست و مشکلات عمیق‌تری، وضعیت فعلی را ایجاد کرده که بخش اعظم آن به مدیریت تئاتر و بخشی هم به خود اهالی تئاتر و فعالان این عرصه مرتبط است. البته او پیشنهادهایی برای دولت آینده را نیز به این توضیحات ضمیمه کرده که در ادامه می‌خوانید.

وضعیتی که نزدیک به دو سال در تئاتر کشور تجربه می‌کنیم، استثنایی اما کاملا مورد توقع است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

راستش اصلا قرار نبوده جز این باشد. با این شکل از تدبیر و مدیریت فرهنگی، در عرصه‌های مختلف به‌خصوص در حوزه تئاتر اصلا نباید سرنوشت دیگری برای تئاتر متصور می‌شدیم. واقعیت این است ما تئاتری‌ها داریم کاهلی می‌کنیم و در طرح مطالباتمان محافظه‌کار هستیم. بنابراین نمی‌توانیم توقع زیادی داشته باشیم.
این روزها وضعیت تئاتر مثل تمام شهر تهران از نظر رنگ‌بندی، قرمز است. مگر نه این‌که قرار است فقط مشاغل درجه یک به فعالیتشان ادامه بدهند، چرا تمام پاساژها باز هستند، تمام رستوران‌ها و مراکز خرید و هر جای دیگری که فکرش را بکنید. همه چیز مانند دوران پیش از شیوع کروناست، جز تئاتر که سالن‌هایش تعطیل شده.
از من بپذیرید که این قضیه یک شوخی کاملا وقیح و بی‌نمک است و خنده ندارد. درد اینجاست نه اهالی تئاتر و نه خانواده تئاتر بلکه متصدیان امر، مطالبات خود را درست مطرح نکرده‌اند یا اگر کرده‌اند لابد از رستوران‌داران، فعالان بازار و مراکز خرید و... ضعیف‌تر عمل کرده‌اند، چون اسفند سال ۹۸ وقتی همه جا تعطیل شد، هیچ مجتمع تجاری نبود که باز باشد اما حالا همه باز هستند، آن هم در شرایطی که سویه دلتای ویروس کرونا خیلی نافذتر و کاراتر در شهرها گسترش پیدا کرده است. از اسفند سال ۱۳۹۸ این اولین بار نیست که سایر مشاغل به فعالیت خود ادامه می‌دهند و تئاتر همچنان تعطیل است! چرا؟ فقط تئاتر باید تعطیل باشد؟
حرف من این نیست که سالن‌های تئاتر باز شوند، چون من هم معتقدم باز شدن سالن‌های تئاتر در این شرایط خطرناک است. سوال روشن من این است: چه اتفاقی می‌افتد که حقوق ما تئاتری‌ها فراموش می‌شود؟ چه اتفاقی می‌افتد که ما آن کسانی هستیم که باید تعطیل کنیم و اگر تعطیل نکنیم باید جریمه بشویم اما بقیه صنوف جریمه و بایدها و نبایدها را تحمل نمی‌کنند. چه اتفاقی می‌افتد که تئاتر در چنین موضع بله‌قربان‌گویی حاد قرار می‌گیرد؟
آیا جز این است که مسؤولان و متصدیان امر در طرح مطالبات اهالی تئاتر محافظه‌کاری کرده و می‌کنند؟ بدون تردید همین است. صادقانه بگویم خیلی برای تماشاخانه‌های خصوصی دغدغه ندارم برای این‌که بسیاری از آنها در روزگار اقتدار دغدغه خانواده تئاتر را نداشتند. برای تئاتر خصوصی، شبی فلان رقم اجاره گرفتن از یک نمایش، مهم‌تر از آن بوده که ببینند آیا تئاتر آنقدر فروش دارد که بتواند اجاره‌ بهای مورد نظرشان را بپردازد یا نه. تماشاخانه‌های خصوصی برای من مساله نیست. چه اشکالی دارد که شرایط خوبی ندارند، مثل هر تجارت دیگری متضرر شده‌اند و اگر حیاتشان به خطر افتاده می‌توانند تغییر ماهیت بدهند. بسیاری از این سالن‌ها و تماشاخانه‌های خصوصی تصورشان این بود که وارد بازار شده‌اند. متوجه نبودند که دارند در حوزه فرهنگ فعالیت می‌کنند. این دیدگاه اصلا شخصی نیست چون هیچ‌کدام از تماشاخانه‌های خصوصی با شخص من برخورد بازاری نداشتند. بنابراین آنچه می‌گویم مساله شخصی نیست، بلکه غمخواری با آن دسته از اهالی تئاتر است که برخورد تجاری با آنها شده است. به عبارت دیگر، جنس برخورد تماشاخانه‌های خصوصی با اهالی تئاتر خیلی قابل دفاع نبود که امروز برایشان غصه بخورم. اما غصه کم شدن تعداد سالن‌های خصوصی را می‌خورم، غصه کم شدن امکانات سخت‌افزاری تئاتر را می‌خورم و قطعا این خسارت است. می‌شود درباره فرهنگ مدیریت این سخت‌افزارها، سطرها و ساعت‌ها حرف زد.
تعداد نمایش‌ها مثل سالن‌های نمایش با شیوع کرونا به حداقل رسیده است و هیچ راهی برای برون‌رفت از این بحران وجود ندارد جز این‌که واقعا مسؤولان حوزه تئاتر، دغدغه تئاتر داشته باشند. من فکر می‌کنم الآن مسؤولان ما دغدغه تئاتر ندارند، تئاتر مساله آنها نیست.
اگر از هر مسؤولی بپرسید آیا به تئاتر فکر می‌کنند یا نه، قسم می‌خورند که فکر می‌کنند، برایشان مهم است، بسیار وقت گذاشته و برای تئاتر دوندگی کرده‌اند. البته که راست می‌گویند اما مسؤولان ما در مسیر نگاه خودشان و جنسی که به تئاتر فکر می‌کنند، می‌دوند. برای همین است که نتیجه دوندگی آنها را درک نمی‌کنیم؛ چون مشکل تئاتر ما فراتر از این نگاه‌های سلیقه‌ای است. تا وقتی مسؤولان فرهنگی کشورمان دغدغه تئاتر به معنای اخص کلمه نداشته باشند و به تناسب آن حرکت نکنند، بعید است به نتیجه برسیم.
تجربه سالیان گذشته نشان داده تجربه و رفتار تئاتری‌ها اصلا تعیین‌ کننده نیست. انگار باید کسی که به غلط یا درست با نام مسؤول این خانواده جلوی صف ایستاده، تغییر رویه بدهد تا اتفاقات بزرگ‌تری رخ بدهد. بدون تغییر رویه هیچ اتفاق چشمگیری نخواهیم دید. با قاطعیت می‌گویم امسال منتظریم ببینیم چه کسی وزیر ارشاد می‌شود. یعنی  کسی که تصدی وزارت ارشاد را به عهده می‌گیرد، بیشتر در سرنوشت تئاتر تاثیر دارد تا رفتار خود تئاتری‌ها و این رنج بزرگی است که سال‌هاست تحمل می‌کنیم.
وقتی وزیر ارشاد مانند وزیر کنونی، ملاحظه‌کار و محافظه‌کار باشد، اتفاقی که برای فرهنگ و هنر به‌ خصوص در تئاتر رخ می‌دهد، چندان قابل دفاع نیست و خیلی به ارتفاع پرواز چشمگیری دسترسی پیدا نمی‌کنیم. آنچه برای تئاتر اهمیت دارد این است که مسؤولان ما به تئاتر بهتر فکر کنند، برای تئاتر دغدغه داشته باشند و سوال این است آیا این احتمال وجود دارد برای مسؤولان، تئاتر دغدغه شود؟ به باور من پاسخ این سوال مثبت نیست در نتیجه ناامیدم چون به این برداشت رسیده‌ام که مسؤولیت‌های این حوزه بین افرادی تقسیم می‌شود که یا تئاتر را نمی‌خواهند و فقط به این نخواستن اعتراف نمی‌کنند یا اگر تئاتر می‌خواهند، فقط تئاتری می‌خواهند از جنس سلیقه خودشان باشد. این‌که جنس خواسته آنها با جنس خواسته اهالی تئاتر منطبق می‌شود یا نه، مقوله‌ای است در حوزه سلام و صلوات و دعا و دخیل بستن.
امیدوارم دولت سیزدهم بر خلاف دو دولت پیشین به‌جد دغدغه فرهنگ و هنر داشته باشد. دولت‌های پیشین درباره‌اش حرف می‌زدند اما دغدغه جدی نداشتند که اگر جدی بود، ما اهالی تئاتر باید پیش از همه نتیجه‌اش را احساس می‌کردیم که نکردیم. آیا دغدغه دولت سیزدهم فرهنگ خواهد بود؟ مثل همیشه ادعا همین است اما در عمل باید دید چه می‌شود. واقعا امیدوارم تئاتر در دوره پیش‌رو بتواند نفسی بکشد.   گروه فرهنگی / روزنامه جام جم 

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: ایوب آقاخانی کرونا وزیر فرهنگ و ارشاد نمایشنامه نویس تماشاخانه های خصوصی اهالی تئاتر محافظه کار برای تئاتر تئاتری ها سالن ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۶۹۷۸۴۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در این روستا یک شب در سال همه کوفته می خورند | مراسم «اوکوز قوربانی» در روستای اسفنجان شهرستان اسکو

به گزارش همشهری آنلاین، در سی و ششمین روز بهار اهالی روستای اسفنجان اسکو به نیت بارش باران و دفع بلا از روستا گاوی را قربانی کرده و با گوشت آن کوفته درست می کنند.

روز پنجشنبه ششم اردیبهشت ماه مصادف با سی و ششمین روز بهار به روستای اسفنجان آمدم تا راوی مراسم سنتی چندین صدساله باشم که به اعتقاد مردم محلی این رسم سنتی ریشه در اعتقادات و باور دیرینه این مردم دارد.

ساعت ۸و ۳۰ دقیقه صبح خود را به روستای اسفنجان می رسانم، روستایی آباد و سرسبز با انبوه درختان گردو، بادام و میوه های مختلف که شکوفه های اردیبهشتی در سرشاخه های درختان به رقص درآمده و نوید میوه های آبدار و خوشمزه را می دهند.

اهالی روستا در محله ها پرتعداد هستند، از پسر جوانی آدرس محل اجرای مراسم قربانی را می پرسم «۲۰۰ متر دیگر هم که بروی به مسجد جامع می‌رسی، در همان میدان منتظر باش همه چیز را می بینی.»

به حرفش گوش می کنم و جلوتر می روم، مقابل مسجد جامع چند نفر از ریش سفیدان روستا روی نیمکت نشسته اند. یک آقای جوان هم یک دستگاه کارتخوان دستش گرفته و ایستاده. «سلام آقا صبح به خیر، من خبرنگارم آمدم از مراسم قربانی شما گزارش بنویسم، راهنماییم می کنید که مراسم کجا برگزار می شود و نحوه اجرای آن چطور است؟» متوجه می شود که اطلاعاتی خاصی ندارم در حالی که کارت یکی از اهالی را به کارتخوان می کشد «خانم کمی صبر کن همه چیز را خودت می بینی و می توانی بنویسی.»

خُب باشه، یه سوال این کارتخوان برای چیه و شما چکار می کنی؟ نگاهم می کند و می گوید: «از یک هفته مانده به اجرای مراسم سنتی «اوکوز قوربانی» اهالی روستا در خرید قربانی مشارکت می کنند و هر خانوار هر چقدر که بتواند سهیم می‌شود. معمولا از ۳۰۰ هزار تومان تا چهار، پنج میلیون تومان کمک می کنند؛ امسال دو راس گاو به قیمت ۳۲۰ میلیون تومان خریداری شده.

تا حرف هایش تمام شود برای چند نفر از اهالی روستا کارت می کشد.

روبه روی مسجد جامع پیرمردی روی نیمکت نشسته، کنارش می روم، سلام و صبح به خیر و احوالپرسی می کنیم؛ حاج آقا به سلامتی شما چند سال داری؟ من متولد سال ۱۳۱۷ هستم و ۸۵ سال سن دارم.

از چند سالگی مراسم «اوکوز قوربانی» را به یاد می آوری؟ از بچگی، پسربچه چهار، پنج ساله ای بودم که دنبال قربانی راه می افتادیم و کوچه به کوچه می رفتیم.

فلسفه این قربانی چیه؟ اجداد ما این قربانی را به نیت دفع بلا از روستا و داشتن محصولات کشاورزی پربار و بابرکت انجام می دادند و سینه به سینه منتقل شده است.

البته ما شنیده ایم ایام قدیم در این منطقه بادهای بسیار شدیدی می وزید که باعث تخریب محصولات کشاورزی می شد اهالی روستا نیت می کنند برای کاهش بادها و تبدیل شدن آن به بارش باران قربانی کنند تا بلا دور شود.

روز اصلی برگزاری مراسم چه روزی است؟ مراسم سنتی قربانی کردن سی و ششمین روز بهار است. یا به عبارت دیگر اولین پنجشنبه اردیبهشت ماه.

اگر سی و ششمین روز بهار با اولین پنجشنبه اردیبهشت ماه مصادف بود که خیلی عالی است اگر نه چند روز قبل یا چند روز بعد برگزار می‌شود که مصادف با روز پنجشنبه باشد.

قربانی را آوردند

حرف هایم با حاج آقای ۸۵ ساله گل انداخته، کمی آن طرف تر پسر بچه ای دوان دوان خود را به بابابزرگش می رساند «حاجی بابا قربانی را آوردند.»

سرم را بلند کرده و می بینم از سمت چپ و به اصطلاح محلی از «بالا محله»

چند نفر از مردان و جوانان روستا یک راس گاو نر بزرگ قهوه ای رنگ را در حالی که طنابی به دور گردن او انداخته اند مقابل مسجد جامع می‌آورند.

یکی از اهالی روستا می گوید «خانم خبرنگار مراسم از حالا شروع می شود، این گاو قربانی را محله به محله می گردانیم اگر دوست داشتی می توانی با ما بیایی» سپس نگاهی به کفش هایم می کند «آهان کفش ورزشی پوشیدی می توانی بیایی.»

چشم می گویم و راه می افتیم.

از محله میدان به محله پایین و از آنجا به محله «شَهَر یُولی» می رویم. کوچه‌های روستا آسفالت هستند.

شب کوفته خوران

گاو قربانی که از محلات رد می شود زنان و مردانی را می بینم که جلوی در خانه ایستاده و بشقابی به دست گرفته اند.

دو پیرزن روستایی چادرگلدار به سر کرده و منتظر رد شدن قربانی از محله هستند.

سلام حاج خانم؛ سلام دخترم، مثل اینکه اهل این روستا نیستی؟ نه نیستم، امروز اینجا مهمانم.

می توانی تا شب بمانی تا برایت کوفته درست کنم. آخه امشب همه اهالی روستا برای شام کوفته می خورند.

موضوع برایم جالب می شود.

حاج خانم بشقاب گردو را در کیسه سفید پسر جوان می ریزد و می گوید «امشب همه اهالی روستا مهمان دارند» و شام کوفته می پزند.

گوشت قربانی بین همه اهالی روستا پخش می شود و خودمان هم کمی گوشت دیگر به آن اضافه می کنیم. امروز و امشب تمام اسفنجانی هایی که مقیم شهرهای تبریز، اسکو، خسروشهر، سهند و سایر شهرهای اطراف هستند به اسفنجان می آیند و در مراسم شرکت می کنند و شب هم هر خانواده برای شام کوفته درست می کند. «این یک رسم سنتی و قدیمی است و ما همه به آن اعتقاد داریم.»

راستی حاج خانم اسم شما چی بود؟ عرفان خانم بنویسی کافیه. اونم چشم

حاج خانم همسایه هم در تکمیل صحبت های او ادامه می دهد: ما اسفنجانی ها هر شهری که باشیم باید امروز به روستا بیاییم و در این مراسم شرکت کنیم.

راستی تا گوشت قربانی نیاید ما دست و دلمان به کار پختن کوفته نمی رود. حتی ۲۰ بار هم کوفته بپزیم به طعم و خوشمزه گی کوفته گوشت قربانی نمی رسد.

تحفه ای تقدیم جوانان

حاج خانم این بشقاب گردو چی بود که در کیسه سفید ریختی؟ وقتی گاو قربانی را محله به محله می گردانند چند پسر جوان کیسه های سفیدی به دست گرفته و همراه گاو قربانی حرکت می کنند هر کدام از اهل محل تحفه ای به آنها می‌دهند. بعضی ها به نیت نذر و نیاز و برطرف شدن حاجت می دهند و بعضی هم نذر ندارند و فقط برای تشکر از جوانان است.

ما الان ۵۰ سال است که هر سال یک بشقاب گردو به این جوانان هدیه می دهیم.

ممکن است خانواده ای یک قواره پارچه پیراهنی یا یک جفت جوراب، پول نقد، میوه و نان محلی بدهد.

خلاصه اینکه هر کس هرچی عشقش می کشد می دهد.

با این حاج خانم ها که گرم صحبت شدم اهالی روستا دو محله «حمام و علی اصغر» را هم پشت سر گذاشتند.

به حاج خانم جلیل زاده می گویم حالا که اهالی رفتند من از کجا بروم که آنها را پیدا کنم «دخترم نگران نباش همه محله ها به هم راه دارند فکر کنم الان به محله «عیدآوا» می روند. همین کوچه را بروی بالا بهشان می رسی.»

کوچه های آسفالت و سربالایی را طی می کنم. به نفس نفس زدن افتادم.

فکر می کنم گاو قربانی را دو، سه تا محله دیگر هم بگردانند قربانی می کنند و تمام می شود. در حالی که سخت در اشتباه بودم و کلی کار داریم.

نمی دانم از کدام محله رفتم و به کجا رسیدم، خبری از اهالی روستا که گاو قربانی را می گرداندند نبود کمی استراحت می کنم. موتورسواری از کنارم رد می شود؛ آقا چه خبر از قربانی، کجا برده‌اند؟ از محله باباحسن می‌آورند به پیرسنگ.

پُرسان پُرسان به محله باباحسن می روم، تعداد اهالی روستا که همراه گاو قربانی حرکت می کنند بیشتر شده است. اکثر آنها پسران جوان و نوجوانان هستند.

دوباره با آنها همراه می شوم. از اینکه در بین آنها خبری از خانم ها نیست -حتی یک نفر خانم- تعجب می کنم. از یکی از اهالی روستا می پرسم پس خانم ها کجا هستند آنها گاو قربانی را همراهی نمی کنند؟ نه، زنان روستا به دنبال گاو قربانی نمی آیند. آنها در قربانگاه منتظر هستند.

خب الان برنامه چیه؟ الان گرداندن گاو قربانی در تمام محله های روستا تمام شده و از محله «باباحسن» به طرف پیرسنگ می رویم.

«پیرسنگ» چیه؟

«پیرسنگ» در کوه واقع شده و چند تا سنگ قبر هم آنجا هست. آنجا گاو قربانی را سه بار دور «پیرسنگ» می گردانند بعد به «قوربان داغی» می برند و ذبح می کنند.

قبل از اینکه به «پیرسنگ» برویم گاو قربانی را به قنات «عیدآباد» یا «عید آوا» که در مسیر بود برده و به او آب می‌دهند.

به طرف «پیرسنگ» حرکت می کنیم. اهالی می گویند از کوچه های روستا تا «پیرسنگ» حدود سه کیلومتر است.

در راه «پیرسنگ» با یکی دیگر از اهالی روستا همکلام می شوم. این پیرمرد روستایی هم مثل سایر اهالی هرسال در این مراسم شرکت می کند. وقتی از کم و کیف مراسم می پرسم می گوید:در زمان های قدیم کاروان های زیادی برای هفته بازار اسفنجان از این مسیر رفت و آمد می کردنداهالی روستا از گوشت قربانی در بین این کاروانیان هم توزیع می کردند.

البته چند سال قبل که روستا مثل حالا بزرگ نبود یک گوسفند قربانی می کردند ولی الان که جمعیت روستا زیاد شده یک یا دو راس گاو قربانی می شود.

همین طور که به طرف «پیرسنگ» حرکت می کنیم چندین بار صدای سلام و صلوات بلند می شود.

آقای مسنی که در جلو و کنار گاو قربانی حرکت می کند به نیت شهدای صدر اسلام تا کنون با صدای بلند صلوات می فرستد و اهالی با او همراهی می کنند.

یک ساعت و شاید هم بیشتر در دامنه کوه جلو می رویم تا به پیرسنگ می رسیم.

دیگر نای رفتن ندارم به شدت تشنه ام و پاهایم خسته از این همه کوهپیمایی.

پسر نوجوانی دو بطری آب در دست گرفته و همراه اهالی به طرف کوه می رود. از پشت سر صدایش کرده و آب می خواهم. یکی از بطری های آب را از او گرفته و سر می کشم.

با همه خستگی به پیرسنگ می‌رسیم. گاو قربانی بیچاره هم خیلی خسته شده، پاهایش همراهی نمی کند تا به محل اصلی برسد. چند نفر از جوانان هل می دهند. بالاخره حرکت می کند.

برای رسیدن به مقبره «پیرسنگ» حدود ۲۰ تا ۳۰ عدد پله کم ارتفاع کار کرده اند ولی اهالی ترجیح می دهند از تپه ها بالا بروند.

به محل اصلی «پیرسنگ» می رسیم. اینجا چند مورد سنگ قبر بزرگ می بینم که شکسته شده و هر کدام به طرفی پرت شده اند.

اهالی روستا نمی دانند این سنگ قبرها متعلق به چه کسانی هستند. حتی نمی دانند این «پیرسنگ» که گاوقربانی را سه بار دور آن می گردانند متعلق به کسی است یا نه.

دزدان عتیقه به هیچ چیز رحم نمی کنند؛ اهالی می گویند این سنگ قبرهای شکسته شده را دزدان عتیقه به این روز انداخته‌اند.

آنها به هیچ چیز رحم نمی کنند. چند سال پیش بود که در روستا تخریب قبرها توسط افراد ناشناسی که دنبال عتیقه بودند دهان به دهان می گشت.

پیرسنگ در تسخیر زباله های پلاستیکی

آنجا یک مقبره ای دیدم که در آن بسته بود. چشم هایم را به پنجره نزدیک کرده و داخل آن را نگاه کردم ولی به جز مزار و قبر همه چیز داخل آن بود و بیشتر زباله های پلاستیکی آنجا را به تصرف خود درآورده بود.

خلاصه هر چه که بود گاو قربانی را سه بار دور پیرسنگ گرداندند. همان آقای مسن که اسمش را نمی دانم و طناب دور گردن گاو را گرفته بود بعد از سه بار گرداندن گاو درخواست کرد فاتحه ای برای شهدا و همه آنهایی که در این منطقه به خاک سپرده شده اند خوانده شود.

اهالی همه باهم فاتحه می خوانند و صلوات می فرستند.

پاترولی که ناجی من شد

اعلام کردند همه باهم به طرف «قوربان داغی» می رویم.

«قوربان داغی» کجاست؟ مرد میانسال دستش را به طرف قله کوهی گرفته و می گوید: آن قله کوه را می بینی که مردم یواش یواش به آن سمت می روند آنجا قوربان داغی است.

تا آنجا چقدر فاصله است؟ حدود دو کیلومتر باید کوهنوردی کنیم.

مانده بودم چطور به پاهای خسته ام بگویم که هنوز دو کیلومتر دیگر باید برویم و به قوربان داغی برسیم.

خستگی بد جوری توانم را گرفته بود. اما خدا همیشه سربزنگاه به کمک آدم می آید.

سرم را انداختم پایین و از پله ها کم ارتفاع پیرسنگ پایین می آمدم که یکی از اهالی روستا انگار که از ریخت و قیافه و پاهای خسته ام خبر داشته باشد صدایم کرد و گفت" خانم شما خبرنگاری؟

بله؛ من تا «قوربان داغی» با ماشین می روم اگه بخواهید می توانید با ما بیایید.

مگر تا بالای کوه هم ماشین می رود؟ بله، ماشین پاترول اگر کمک فنر داشته باشد تا نوک قله هم می رود.

خیلی خوشحال شدم و سراغ ماشین پاترولش را گرفتم.

به قول خودش از ماشین پاترولش فقط موتورش سالم و بی نقص بود. «خانم خبرنگار شرمنده، به سر و وضعش نگاه نکن، این ماشین برای کارم است شاید خیلی درب و داغون باشد ولی موتورش سالم است و هیچ نقص فنی ندارد. صحیح و سالم به آنجا می رویم.»

سریع بالا می روم و می نشینم، یکی از فامیل هایشان هم داخل پاترول نشسته. «دخترم نترس بیا بالا» این ماشین کوه و کمر است. حتی نیسان هم نمی تواند کوه را بالا برود ولی پاترول با کمک فنرهایش به راحتی حرکت می کند.

به آرامی حرکت می کنیم و چند دقیقه بعد به قوربان داغی می رسیم. تشکر کرده و پیاده می شوم و می گویم «اجازه می دهید موقع برگشتن هم با شما بیایم من خیلی خسته شدم» بله حتما منتظر می شوم کارتان تمام شود.

ذکر مصیبت اهل بیت

از دیدن انبوه جمعیتی که در قوربان داغی منتظر رسیدن گاو قربانی هستند تعجب می کنم.

اهالی روستاهای دور و نزدیک از شهرهای مختلف آمده بودند.

تا رسیدن گاوقربانی یکی از اهالی روستا با میکروفنی که در دست دارد دعای توسل می خواند.

وقتی در دعای توسل نام مبارک امام حسین(ع) را می خواند در حق حضرت سیدالشهدا و شهدای کربلا ذکر مصیبت می گوید.

بعد دعای توسل را دوباره تا انتها می خواند. دعای توسل که تمام می شود اهالی روستا همه باهم دعای فرج می خوانند.

موقع اذان ظهر است و کم کم گاو قربانی به قوربان داغی می رسد. جایگاه مخصوصی برای ذبح قربانی در نظر گرفته اند ولی ازدحام جمعیت اجازه نمی دهد آنجا را از نزدیک ببینم.

موقع ذبح قربانی همان آقایی که دعای توسل می خواند برای تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر(عج)، بارش باران و رحمت الهی، پربار شدن محصولات کشاورزی، دفع بلا و آسیب از روستا دعا می کند و همه مردم آمین می گویند.

گاو قربانی ذبح می شود، اهالی روستا از همان زمان قدیم از محل ذبح قربانی یک جوی یا نهر مانندی درست کرده و انتهای آن چاهی حفر کرده و سر چاه را با سنگ های بزرگ پوشانده و اسم آن را نشانگاه نامیده اند.

اهالی می گویند خون قربانی باید از قربانگاه سرازیر شده، از جوی و نهر عبور کرده و به نشانگاه برسد.

و من دیدم که خون قربانی از جوی و نهر پیچ و تاب خورده و به چاهی که نشانگاه می نامیدند سرازیر شد.

دور جوی و نهر را با نرده های فلزی عمودی حصار کشیده اند و شرکت کنندگان در این آئین سنتی چندین صدساله در کنار نرده‌ها ایستاده و ماجرا را تماشا می‌کردند.

بعد از ذبح قربانی کم کم مردم به روستا بر می گردند.

ساعت یک ظهر است دوباره با همان پاترولی که ناجی من شده بود به روستا برمی‌گردیم.

در مسیر برگشت به روستا بساط نذر و احسان شربت و سوپ به راه است. هر کدام از ما کاسه ای سوپ می گیریم. چقدر این سوپ خوشمزه و دلچسب بود. آقای راننده پاترول مرا به مسجد جامع می رساند.

فکر می کنم هیچ جوره نمی توانم لطف ایشان را جبران کنم. فقط تشکر می کنم و او می گوید «در دنیا به این اصل معتقدم که انسان ها بهتراست برای همدیگر مفید باشند و بتوانند مشکل کسی را حل کنند.»

یک ساعت در مسجد جامع منتظر می مانم، در آشپزخانه بزرگ مسجد زیلوهای تمیزی پهن شده و ظروف مورد نیاز هم روی زیلوها قرار دارد.

با خودروی نیسان پیکر گاو قربانی را به آشپزخانه آورده و شروع به شقه شقه کردن و تقسیم بندی گوشت و استخوان آن کرده و در بین اهالی روستا پخش می کنند و زنان کدبانوی روستا با گوشت آن کوفته لذیذی درست کرده و نوش جان می کنند.

کد خبر 847558 منبع: فارس برچسب‌ها خبر مهم استان آذربایجان غربی تبریز استان آذربایجان شرقی مجله آداب و رسوم

دیگر خبرها

  • بازدید اهالی رسانه از بزرگراه آزادگان و نشست عامل سازمان مهندسی و عمران شهر تهران
  • تنها پل چوبی روستای شورکش بر اثر باران سیل آسا تخریب شد + فیلم
  • آرزو‌های شیرین برای محله‌ای در دروازه تاریخ /دروازه ری در انتظار لباس نو
  • در این روستا یک شب در سال همه کوفته می خورند | مراسم «اوکوز قوربانی» در روستای اسفنجان شهرستان اسکو
  • آیین گاوکشان 
  • وزیر ارشاد: اگر ساخت و ساز حریم تئاتر شهر خوابید به من خبر دهید!
  • آنچه در پی صدور مجوز اکتشاف معدن سرچهان رخ می‌دهد
  • زور سرمایه به هنر نمی‌رسد
  • آرزوهای شیرین برای محله‌ای در دروازه تاریخ / «دروازه ری» در انتظار لباس نو
  • شروع کار نمایشگاه کتاب بعد از شیوع کرونا نیازمند شجاعت بود